خلاصه داستان: سینهسرخ پرنده عجیبییه!؟، بهارا میره، زمستونا برمیگرده، از سرما و سختی نمیترسه، کوچ نمیکنه، دونهاش رو پیدا میکنه، یا لونهاش رو تغییر میده، ما همهمون سینه سرخیم ..
خلاصه داستان: اهالی روستای زالاوا ادعا میکنند که دوباره جن به روستایشان زده است. استوار احمدی، رئیس پاسگاه عقیده دارد زالاواییها توهم زدهاند. او برای بررسی مسئله و دیدار با ملیحه بهورز خانه بهداشت به آنجا میرود اما ..
خلاصه داستان: پدر پروانه در زندان است و از طریق گوشی فرهاد، یکی از هم بندهایش، با دخترش در ارتباط است. پس از مدتی، فرهاد و پروانه به هم علاقه مند می شوند و این آغاز ملاقات های آن ها و شروع ماجراها است و ..
خلاصه داستان: «نیسان آبی» قصه جیب خالی است و پول، قصه عشق است و شیفتگی به جمشید هاشم پور. جمشید و رضا دو دوست قدیمی هستند که عاشق دو خواهر به اسم زری و پری شدند و با آن ها ازدواج کردند و ..